روزنامه شرق نوشت: سخنانشان از شکل و قالب مرسوم خارج شد و شکل خاطرهگویی به خود گرفت. خاطراتی که از قبل از انقلاب و زندان آغاز میشد و چرخي در دولت شهيد رجایی و میرحسین موسوی میخورد و گهگاه طعنهای هم به بنیصدر و بهشتی میزد.احمد توکلی بحث را آغاز کرده بود که با صدای دست حاضران، متوجه حضور بهزاد نبوی در سالن شدیم. بهزاد وارد شد و همان انتهای سالن نشست.
توکلی که صحبتهای خود را قطع کرده بود، از نبوی خواست تا در ردیف اول سالن بنشیند. حالا هر دو وزیر دولت دفاع مقدس در کنار هم نشسته بودند و خاطرات سالهای دورشان آنها را به هم مرتبط میکرد. توکلی در بیان خاطرات برای آنکه چیزی کم نگذاشته باشد، گاه با لهجه شمالی بخشی از خاطرهاش را نقل میکرد و گاه صدایش را از گلو خارج کرده و درحالیکه سعی داشت تُن بمی به آن بدهد، از قول بهشتی به نقل خاطره میپرداخت.احمد و بهزاد به رسم زمان انقلاب هم را برادر صدا میکردند. بااینحال هنوز هم در روایتهایشان آثار همان اختلافات گذشته دیده میشد. اختلافاتی که توکلی به عنوان وزیر کار دولت میرحسین موسوی، با بهزاد نبودی بر سر نگاه به اقتصاد داشت، حالا هم بر سر اینکه رجایی پوپولیست بود یا مردمی خیلی نامحسوس خود را نشان میداد. اگرچه نشانی از آن سرسختی روزهای اول انقلاب در آنها دیده نمیشد. حالا هر دو در سالن آمفیتئاتر مسجد الرحمان بنا به دعوت انجمن «اندیشه و قلم» حضور پیدا کرده بودند تا در آستانه هشتم شهریور به این پرسش پاسخ دهند که رجایی پوپولیست بود یا مردمی؟
- وقتی رجایی، رفیقدوست را نمیشناسد
توکلی که زودتر از بهزاد نبوی به سالن رسیده بود، نشست را آغاز کرد. اول کمی درباره تعریف پوپولیسم توضیح داد و با طرح این موضوع که برخی در حاکمیت هستند، اما طوری رفتار میکنند که انگار در حاکمیت حضور ندارند، مکثی کرد و گفت: اما، رجایی اینجوری نبود. او به ولایت فقیه معتقد بود و وفادارترین بود. بعد دوباره مکثی کرد و گفت: آره، رجایی و تمام انقلابیون از نظر رفتاری سعی میکردند خودشان را به مردم نزدیک کنند. این به خاطر نگاه دینی بود که اینها داشتند. دین میگوید شما باید خودتان را به ضعفا شبیه کنید؛ مثل حضرت علی یا مقام رهبری که خود را از نظر مصرف در سطح پایین نگاه میدارد. او سپس توضیح داد که مردمیبودن، یعنی اینکه برای تأمین منافع مردم اهمیت قائلشدن و این فرق دارد با حقانیت قائلشدن برای تمام حرکات مردم که در پوپولیسم دیده میشود.
انقلابیون سعی کردند برای استیفای حق مردم حرکت کنند و در این مسیر از نظر سطح مصرف خود را به آنها نزدیک کردند. این فرق یک پوپولیست یا یک رهبر مردمی است. رهبر مردمی به خواستههای مردم جهت میدهد، نه اینکه هرچه مردم بخواهند را تمکین کند.صحبتهای توکلی که به اینجا رسید، خاطرهگوییهایی خود را از زمان آغاز انقلاب و دولت رجایی و بعد هم بنیصدر آغاز کرد. خاطراتی که گاه به دوران دادستانی او در بهشهر هم بازمیگشت.او نخستین خاطرهاش را به نقل از محسن رفیقدوست آغاز کرد. توکلی خواست با بیان این خاطره توجه به ولایت فقیه در رجایی را توضیح دهد. بعد هم گفت: حاج محسن رفیقدست نقل میکرد که یکی از مخالفان صدام به تهران آمده بود و ما از او پذیرایی میکردیم.
امام فهمیده بود و گفته بود او فرد فاسدی است و باید از کشور بیرون شود. رجایی هم بلافاصله به رفیقدوست زنگ میزند و پیغام امام را میدهد. بعد تقریبا یک ساعت، دوباره زنگ میزند و رفیقدوست میگوید که در این يک ساعت چطور میتوانستم ماشین یا هواپیما پیدا کنم و این میهمان را خارج کنم. فردای آن روز فردی از طرف رفیقدوست به دفتر رجایی میرود و ارز میخواهد برای تأمین مایحتاج جنگی. رجایی هم در پاسخ میگوید که تو که هستی، او میگوید از طرف حاجمحسن آمدهام. میگوید من رفیقدوست را نمیشناسم. بعد هم رفیقدوست زنگ میزند به رجایی که من را نمیشناسی، رجایی میگوید که هر وقت تو برای اجرای فرمان امام وقت گذاشتی، بیا ارز بگیر! بعد ظاهرا فردای آن روز آن فرد از کشور خارج میشود.
- ٢٠ نفر مثل رجایی
توکلی خاطره بعدی خود را از پذیرش نخستوزیری رجایی تعریف کرد. خاطراتی که گاه جدید هم نبودند و آنها را در مصاحبه و گفتوگوهای دیگری هم مطرح کرده بود که از قضا این خاطره هم از همان دست بود. او تعریف کرد: وقتی برای نخستوزیری به رجایی رسیدیم، رفتم مجلس تا با او صحبت کنم. رجایی آن زمان نماينده تهران و کفیل وزیر آموزشوپرورش بود. پیشنهاد را طرح کردم و او گفت، نه، نه! فقط آموزشوپرورش. من گفتم تو سادهای. برو نخستوزیر شو و بعد یکی مثل خودت را بگذار به عنوان وزیر آموزشوپرورش و بیست تا مثل خودت را هم بگذار برای کابینه. این را که گفتم، گفت که چه پیشنهاد خوبی.توکلی در ادامه به مخالفت بنیصدر با رجایی اشاره کرد و گفت بنیصدر همیشه علم خود را به رخ رجایی میکشید و میگفت من دکترم و این لیسانس دارد، اما امام گفته بود برخی عقلشان از علمشان بیشتر است.
او به ریاستجمهوری رجایی اشاره کرد و گفت وقتی میخواست نخستوزیر انتخاب کند، ما آقای پرورش را معرفی کردیم که خودش تردید داشت. رجایی قبول نکرد و گفت این به درد نمیخورد و تردید دارد. منظورش به خودش بود که نخستوزیری را یکباره قبول کرده بود. رجایی نازکردن و طاقچهبالا گذاشتن در کارش نبود.او در خاطرهای دیگر گفت که یک شب سرد زمستان ٥٩ به منزل رجایی رفتیم. اتاق سرد بود. دست زدم به بخاری ارج دیدم خاموش است. رجایی با بارانی قهوهای و سینی چای و کشمشهایي که خشک کرده بود، وارد اتاق شد و گفت کوپن ما تمام شده، نفت نداریم و قند هم نیست! احتمالا آن کشمشها در آن اتاق به جای خشکشدن یخ زده بودند. رجایی تصنع در کارش نبود.
او در خاطرهای دیگر روایت مردی از کاسبان فریدون کناری را گفت که وابستگی زیادی به مغازهاش داشت اما همین که شنیده بود رجایی به بابلسر رفته، رفته بود تا او را ببیند. بعد توکلی که آشنایی هم با او داشته ازش میپرسد که چرا رفتی؟ اینجا توکلی با لهجه شمالی از قول آن کاسب گفت: همینجوری. او خیلی آدم خوبی است مثل فقیرها راه میرود.توکلی در بیان خاطرهای دیگر به اختلاف بنیصدر و رجایی اشاره کرد و گفت: رجایی، من، بهزاد نبودی، میرحسین موسوی و مرحوم نوربخش را به عنوان وزیر کار، مشاور، خارجه و اقتصاد معرفی کرده بود و بنیصدر نپذیرفته بود. قرار بود تا مرحوم انواری و آقای محمد یزدی حکمیت کنند. با هم به اتفاق به خانه بنیصدر رفتیم. روی کاناپه با شلوار کُردی نشسته بود. از جای خودش بلند نشد و فقط با آن روحانیون، یااللهی کرد و ما اطرافش نشستیم. بحثهای ما به میز ناهار هم کشیده شد. به میرحسین موسوی گفت تو در روزنامه جمهوری اسلامی اولینبار علیه من سرمقاله نوشتی. به من هم گفت تو اولین نفری بودی که علیه من نطق کردی. میرحسین موسوی هی توضیح میداد و او تنها حرف اولیه خود را تکرار میکرد. این اولینها برایش مهم بود. تا اینکه رجایی عصبانی شد وگفت تو سر موضع خودت هستی. من هم گفتم شما فرانسه بودی ما انقلاب کردیم که هرچه بخواهیم درباره رئیسجمهور بنویسیم. ١١ میلیون که هیچ، اگر ٣٠ میلیون هم رأی داشتی اگر تأیید امام نبود در این جایگاه نبودی.او در نهایت رجایی را فردی دانست که معتقد بود هر چیزی که قابلیت استفاده دارد، نباید از بین برود. او اضافه کرد: اینجور آدمها درست منابع را تخصیص میدهند.
- حسن و محبوبه
توکلی سخنانش را پایان داد و نوبت بهزاد نبوی بود که به جایگاه برود. اینبار هم حضار همه یکصدا نبوی را تشویق کردند و عکاسان دورهاش کرده بودند. تا نبوی وارد سن بشود، مجری برنامه به بیان نکاتی پیرامون دوستی توکلی و نبوی پرداخت و توکلی و نبوی را به حسن آلادپوش و محبوبه متحدین و روایت شریعتی دراینباره تشبیه کرد و گفت این دو بزرگوار برای من حسن و محبوبه بودهاند البته امیدواریم که مثل آنها که مارکسیست شدند، این دو حب دنیا نگیرند که البته از هر دو دور است. توکلی با خنده گفت حالا کداممان حسن و کداممان محبوبهایم؟ انشاءالله همه بهشتی شویم. ما با آقای بهزاد نبوی اختلاف سیاسی داریم و شاید هم نداشته باشیم (با خنده)؛ اما کنار هم مینشینم و رفاقت داریم. همینجا هم به ماجرای ازدواج پسرش با دختر زیباکلام اشاره کرد و شاید برای اولینبار بود که گفت دختر زیباکلام همسر دوم پسرش است. ظاهرا همسر اول در تصادف ماشین فوت شده و یک پسر از او برجا مانده که توکلی بهخاطر تربیت نوهاش از دختر زیباکلام تشکر کرد و گفت سر عقد به آقای زیباکلام گفتم ما با حفظ مواضع سیاسی «بله» میگوییم و آقای زیباکلام هم تأکید کرد که ما هم با همین شرایط «بله» میگوییم!
- جلسه کذایی با بنیصدر
نبوی سخنانش را با تکمیل سخنان و خاطرات توکلی آغاز کرد و گفت خاطرات شیرینی را تعریف کردند؛ در همان جلسه کذایی که با آقای بنیصدر داشتیم، او توکلی و نوربخش و میرحسین را نپذیرفت. درباره رجایی میخواست من مثل آچارفرانسه کنارش باشم، بهخاطر همین هم به انواری یزدی که حَکَم بودهاند گفته بود من کارهای نیستم و در نخستوزیری کنار او هستم، تا اینکه یک روز که در آموزشوپرورش بودم، یک عده از طرف بنیصدر آمدند و گفتند تو را پذیرفته؛ اما به یک شرط که با بنیصدر مخالفت نکنی و مکتوب آن را بنویسی. بهزاد درحالیکه میخندید، ادامه داد: هم من اولین عفو خود و انشاءالله آخرین آن را نوشتم که تعهد میکنم با رئیسجمهور قانونی کشور مخالفت نکنم و اینچنین شد که آنها پذیرفتند.او در ادامه با بیان اینکه بگوییم رجایی مردمی بود یا پوپولیست، برای روزهای اول انقلاب کار دشواری است، گفت: یکی اینکه مسئولان انقلاب اکثرا بیتجربه و صفر کیلومتر بودند، تنها فرد باتجربه ما مرحوم بازرگان بود که که مسئول سارمان آب در دوره نخستوزیری مصدق بود و او برای ما حکم پروفسور را داشت!بنابراین برخی از تصمیماتی که اتخاذ میشده، ممکن است جنبه پوپولیستی داشته باشد. براي مثال رجایی در طرحی که به طرح شهید رجایی معروف شد، مصوب کرد ماهی ٣٠٠ تومان به کشاورزان بالای ٦٠ سال بدهند، ممکن است این را پوپولیستی تلقی کنید؛ به اعتقاد من این نبود، آنموقع براساس توانایی و تجربهای که داشتیم سعی میشد بهترین کاری را که میشد برای مردم انجام شود، انجام داد. شاید خود ما ٣٠ سال بعد به آن کارها نقد کردیم و گفتیم بهتر بود انجام نمیشد؛ اما بهلحاظ کمتجربگی، قصد ما بهدستآوردن رأی مردم نبود؛ براي مثال امام بهطور اتوماتیکوار رأی داشت.
نبوی در ادامه به رابطه رجایی و سازمان مجاهدین اشاره کرد و گفت رجایی هفتهای یک بار به محل سازمان میآمد؛ یک بار آمد و گفت: «به من پیشنهاد دادهاند نخستوزیر شوم! بعد هم خندید، یعنی که ببین چه مملکتی است که به من پیشنهاد نخستوزیری میدهند! من هم سعی کردم تشویقش کنم که قبول کند». ممکن است برخی اقدامات ظاهر پوپولیستی داشته باشد؛ اما در شرایط اول انقلاب پوپولیستی نبود، در واقع باید با عینک همان زمان وقایع را نگاه کرد. نبوی در ادامه با بیان خاطرهای از هیأت دولت گفت: «در اولین جلسه هیأت دولت رجایی پیشنهاد داد حقوق وزرا متوسط حقوق کارکنان دولت باشد که همه قبول کردند؛ بررسی شد که حقوق ماهانه متوسط هفت هزار تومان باشد که این برای ما واقعا سخت بود، چون نه پاداشی داشتیم و نه هیچچیز دیگری و نه میتوانستیم عصرها مسافرکشی کنیم. در دولت موقت مهدویکنی این حقوق ١٠هزارتومان شد و بیتعارف همه ما خوشحال شدیم و این عدد تا دولت موسوی باقی ماند، تا اواخر دولت موسوی که ماهی ١٢هزارتومان شد».
- هم بند رجایی
نبوی در ادامه با تأکید بر اینکه من با رجایی همبند بودم و او را انسان منضبط و بسیار منظمی میشناختم، گفت: «او واقعا به برنامهریزی معتقد بود، بااینحال در اوایل انقلاب ما اطلاعات کمی داشتیم؛ براي مثال در جریان قرارداد الجزایر واقعا نمیدانستیم چقدر در بانکهای آمریکا وجه نقد داریم، به طرف الجزایری گفتم از آمریکاییها بپرسد دارایی ما چقدر است؛ او گفت شما خودتان باید بهتر بدانید؛ اما من گفتم شما از آمریکاییها بپرسید دارایی ما چقدر است تا ببینیم آنها چقدر صداقت دارند! او گفت اوایل انقلاب از این دست بههمریختگیها در کشور زیاد بود. ما به همین دلیل به دولت نهم و دهم نقد داشتیم که ٣٠ سال بعد دقیقا همان کارهای اوایل انقلاب را انجام داد.
او در ادامه گفت: ما اول انقلاب اطلاعات کافی نداشتیم، کمتجربه بودیم. در کابینه رجایی قویترینها شهید کلانتری، عباسپور و قندی بودند، آنها از شورای انقلاب حضور داشتند؛ اما با قدرت جلوی سازمان برنامه آن زمان ایستادند، چون مسئول سازمان برنامه آدم کمتجربهای بود؛ اینقدر عصبانی شدند که در در هیأت دولت تصویب کردند مکانیسم تخصیص اعتبار حذف شود که حذف شد. او ادامه داد: آقای رجایی بودجه سال ٦٠ را از سازمان برنامه گرفت و گذاشت برعهده من که بنویسم، من هم از آقای بانکی کمک گرفتم؛ اما اینکه ٣٠ سال بعد من هم سازمان برنامه را منحل کنم و بگویم من رجایی هستم، این فرق دارد. ماجرای سازمان برنامه بهدليل کمتجربگی آن فرد بود».
- آزادی در نگاه نخست وزیر
او سپس به بحث آزادی رسانهای و آزادی سیاسی در نگاه رجایی پرداخت و گفت از قبل از پیروی انقلاب برای انقلابیون بحث مبارزه به استعمار مهم بود و نه با استبداد. من و رجایی و نوروزی که در زندان بودیم، کتاب آفات توحید بازرگان را میخواندیم و میگفتیم که چرا گفته با استبداد دوهزارو ٥٠٠ساله مبارزه کنیم چرا نگفته با استعمار ١٥٠ساله مبارزه کنیم. او با بیان اینکه قبل از انقلاب ما هیچ آزادی نداشتیم و تنها انتخابات آزاد آن آن هم به دلیل فشار کندی به شاه برای اعطای فضای باز سیاسی انتخابات کاشان بود که اللهیار صالح که منتقد درون چارچوب بود توانست وارد مجلس شود.
نبوی با بیان اینکه بعد از انقلاب چندین دوره انتخابات آزاد انجام شد و احزاب اپوزیسیون حتی دفتر و ساختمان داشتند و سازمان مجاهدین هم از آن جمله بود تا قبل از ترورهای سال ٦٠ گفت: یکی از اختلافات من با دوستان این بود که میگفتند چون مجاهدین را از زندان میشناسم پس آنها را پخپخ کنیم من میگفتم که تا زمانی که دست به اسلحه نبردهاند نبایدآنها را پخپخ کرد! قبل از آن حتی رهبرانشان درخواست دیدار با امام را داده بودند و نشریه آنها پیام مجاهد تا روز ٣٠ خرداد ٦٠ نشریه منتشر کرد. این نشان میداد که در زمان رجایی استبدادی در کار نبود. اخرین چیری که باعث شد مجاهدین دستبهاسلحه شوند اطلاعیه ١٠مادهای بود که من و هاشمی شهيد قدوسی و رجایی نوشته بودیم و به امضای شهید قدوسی رسیده بود که ته فشاری که آورده بودیم این بود که احزاب اگر میخواهند فعالیت سیاسی کنند باید اسلحه خود را تحویل دهند و این برای آقایان گران تمام شده بود! بعد هم تقاضای دیدار با امام را مطرح کردند که امام گفته بودند اگر زرهای به اصلاح شما اعتقاد داشتم خودم به دیدار شما میآمدم و اینگونه وقت نداده بودند و بعد از آن دستبهاسلحه شدند.
بعد از آن دوباره توکلی میکروفن را به دست گرفت و به نقل خاطرهای از بهشتی پرداخت و گفت وقتی در جلسه شورای سرپرستی صداوسیما بودم درباره مدیرت بحث میکردیم فردی مطرح شد که گفتیم این همانی است که منتقد شماست. بعد صدای خود را بم کرد و از قول بهشتی گفت خب باشد اصلا میخواسته بداند که من اگر با آیزنهاور دیدار کردهام چه گفتهام... اما انقلاب کردیم که آدم تربیت کنیم و آدم به انتخاب تربیت میشود. بعد ادامه داد: آنموقع صداوسیما مثل حالا نبود. حکم وحی را برای مردم داشت. بااینحال بهشتی حاضر بود مخالف او رئیس چنین جایی شود. اینجا بود که نبوی در تأیید صحبتهای توکلی درآمد و گفت او رئیس قوه قضائیه بود و فداییان خلق مشغول جنگ در کردستان بودند، بهشتی با فرخ نگهدار در صداوسیما مناظره میکرد!
نظر شما